اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل... حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است با اولین گریه بازی شروع میشه... هی بزرگ می شیم. بزرگ و بزرگتر. اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم. دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست. حتی صداهامون گاهی با هم می خندیم، گاهی به هم! اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده: واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد... گاهی باید برای بردن بازی بین دو نیمه دوباره متولد شد
انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمیزند که خیال میکند دیگران را فریب داده است
ازم پرسید: دوستم داری؟ گفتم آره...گفت چقدر؟ گفتم از اینجا تا خدا...اشک تو چشاش جمع شد و گفت: مگه الان نگفتی که خدا از همه چیز به ما نزدیک تره .
یکی بود یکی نبود یه روز زمین عاشق خورشید شد و گفت دورت بگردم ! 0بعدش تا ابد موند تو رودربایستی
می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم،
با آزادی کنارت باشم،
بدون اصرار تو را بخواهم،
با احساس گناه ترکت نکنم، با سرزنش از تو انتقاد نکنم و با تحقیر به تو کمک نکنم،
و اگر تو نیز با من چنین باشی، یکدیگر را غنی خواهیم
لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد، مثل خوردن یه فنجون گرم زیر برفه. درسته که هوا رو گرم نمی کنه، ولی آدمو دلگرم می کنه
من پا به پا قدم می زنم در اتاقی که نور ندارد
روشنایی ندارد
امید .
هوا .
حوصله ندارد
نور به چه درد ما می خورد
وقتی تاریکی نیست ..؟ هرکه زیبا بود
زجرش دادن
هرکه بدی کرد
عجرش دادن
تو که گناهی نداشتی
تو رو که جای من نمیکشند
تو خودت بگو
چرا در اتش من باید بسوزی
من گناهکارم تو چطوری
تو که .......