اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل... حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است با اولین گریه بازی شروع میشه... هی بزرگ می شیم. بزرگ و بزرگتر. اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم. دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست. حتی صداهامون گاهی با هم می خندیم، گاهی به هم! اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده: واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد... گاهی باید برای بردن بازی بین دو نیمه دوباره متولد شد
من پا به پا قدم می زنم در اتاقی که نور ندارد
روشنایی ندارد
امید .
هوا .
حوصله ندارد
نور به چه درد ما می خورد
وقتی تاریکی نیست ..؟ هرکه زیبا بود
زجرش دادن
هرکه بدی کرد
عجرش دادن
تو که گناهی نداشتی
تو رو که جای من نمیکشند
تو خودت بگو
چرا در اتش من باید بسوزی
من گناهکارم تو چطوری
تو که .......